گذری بر تاریخ عمالقه و اعراب
عمالقه یا عربهاى اولیه و نخستین کسانى که در زمان موسى با بنی اسرائیل جنگیدند- هامان اجاجى عمالیقى و تلاش او در بیست و پنج قرن پیش براى تصفیه ی یهود- استرومرد خاى
«اینها فرزندان عمالقه اند! اینها فرزندان عمالقه اند!».
از سخنان بن گوریون(1) در پارلمان اسرائیل در سال1956 یعنی زمانى که فدائیان عرب، یهودیان منطقه ی اشغالى را مورد یورشهاى ناگهانى قرار مى دادند و در دل شبهاى تار در دل آنها هراس مى افکندند، چندان که شهرهای یهودى نشین و مستعمرات شبها را در تاریکى به سر مى آوردند و یهودیان برای حفظ جان خود از شبیخونهای گیج کننده، با غروب آفتاب به خانه هایشان پناه مى بردند. در چنین وضعیتی بود که بن گوریون در پارلمان (کِنِسِت) سخنرانى کرد و این جمله را دوبار فریاد زد.
بر خوانندگان، در هر نقطه اى از جهان که باشند، لازم است با فرا گرفتن چکیده ی حقایق تاریخیى که دانستن آنها امروزه یک ضرورت است، حتى الامکان دامنه ی بیدارى ذهنى و فکرى خود را توسعه دهند، زیرا شناخت این حقایق موجب آگاهی بیشتر از اسرار یهود مى شود؛ اسرارى که در سینه هاى این قوم پنهان است و در طول تاریخ یهود جانهاى آنها را تغذیه کرده و مى کند. مقصود ما از حقایق تاریخى به طور اخص، حقایق مربواط به عربها و یهود از زمان خروج بنى اسرائیل از مصر است. یکى از این حقایق تاریخی است که به عمالقه- که از عربهاى نخستین هستند-و هامان مربوط مى شود. این شخص در قرن ششم پیش از میلاد در دربار ایران بود و آن ماجراى بزرگ میان او و استر اتفاق افتاد. هامان از عمالقه و بلکه سردارى عمالیقى بود و احتمالاً از خانواده هاى شاهى بوده است.
نخستین نبرد بنى اسرائیل با اقوام عرب و عموزادگان آنها که در فلسطین و غرب اردن و نقاط مختلف شرق اردن به وقوع پیوست، نبرد ایشان با عمالقه است. این نبرد سخت ترین و طولانی ترین نبرد میان این دو طایفه بود و همان است که موسى به بنى اسرائیل توصیه کرد آن را تا ابد ادامه دهند.
سخن در این باره را در چند بند زیر فشرده مى کنیم:
1- عمالقه، نخستین قوم باستانى عرب در شرق سینا و جنوب فلسطین هستند. آنان مردمى بسیار مغرور و سرکش بودند و زمانى که بنى اسرائیل به رهبرى موسى براى تصرف زمین یا تلاش در راستاى ایجاد چیزى که مى توان آن را «میهن ملى یهود» نامید، از مصر خارج شدند، عمالقه با شمشیر در برابر آنها ایستادند. موسى و یوشع در این نبرد که در سینا به وقوع پیوست حضور داشتند. شرنگى که عمالقه به کام بنى اسرائیل ریختند در میراث بنى اسرائیل- زمانى که «بنى اسرائیل» بر آنها اطلاق مى شد- و سپس در میراث یهود- از زمانى که «یهود» بر آنها اطلاق مى شود- به عنوان شدیدترین عداوتى که بنى اسرائیل پس از خروج از مصر شاهد آن بود، به ثبت رسیده است. این دشمنى تا بعد از بازگشت اسرائیلیان از اسارت در قرن ششم و پنجم قبل از میلاد، یعنى دست کم نه قرن، ادامه یافت.
2- کلیه ی اقوام عرب و عموزادگان آنها که ذیلاً از ایشان نام مى بریم، به حکم سنن و قوانین طبیعى در زمینه ی قدرت و ضعف، یا در همسایگان خود جذب شدند یا نژاد خالص عربى به خود گرفتند و یا به جاهاى دیگر رفتند و به اقوام مجاور آن اماکن پیوستند:
- مِدْیانیان- بنی قیدار و اسماعیلیان ساکن جنوب و شرقِ فلسطین.
- عمونیان، موآبیان و ادومیان در شرق اردن.
- کنعانیان که در شهر هاى مرکزى به طرف شمال کشور اقامت داشتند و پایتخت آنها «حاصور»، نزدیک حوله، بود.
- فلسطینیان(2) که در اعصار اوگاریت(3) (در نیمه ی نخست قرن حاضر تمدّن کنعانى این شهر و آثار و زبان و مقدار فراوانی از فرهنگ آن کشف شد و این کشفیات چشم جهانیان را خیره کرد) از کرت یا کریت و شرق دریاى مدیترانه آمدند و در سواحل فلسطین، بین کرمل و غزه، ساکن شدند. فلسطینان، عربها و کنعانیان سرسخت ترین دشمنان بنى اسرائیل بودند.
- یبوسیان که پایتختشان بیت المقدس بود تا آن که داود از حبرون (الخلیل) آمد و آن را تصرف کرد.
- حدود بیست قوم دیگر که از حقیقت اصل و تبار آنها بى اطلاعیم و تنها از طریق تورات اخبار کوتاه و مختصرى درباره ایشان به دست ما رسیده است. بعضى از این اقوام با اقوامى که یاد کردیم معاصر بودند و برخى دیگر از دیرباز- پیش از پیدایش بنى اسرائیل- در فلسطین اقامت داشتند.
3- به آنچه گذشت، حقیقت بزرگ و تابناکى را اضافه مى کنیم و آن قبایل عربى است که سارگن، پادشاه آشور، آنها را در ربع اوّل سده هشتم قبل از میلاد که کشور پادشاهى اسرائیل را نابود کرد و یهودیان را به اسارت برد، از قسمتهای علیاى حجاز به سامره انتقال داد.(4) هیچ یک از این اقوام داستانى همچون داستان عمالقه که روح یهودیت را به تصویر مى کشد، از خود باقى نگذاشته اند. ماجرای عمالقه چند قرن ادامه یافت و سپس در قرن ششم ق.م. داستان هامان، امیر عرب عمالیقی، در دربار پادشاه ایران از آن جوانه زد. ماجراى هامان شایسته ی بررسى فراگیرى است؛ زیرا ما را با روحیه ی یهود آشنا مى سازد؛ روحیه اى که تا به امروز همچنان بالیده و در پرده مانده است و در عصر جدید، یا از آغاز انقلاب فرانسه، شکل، «دانشوران صهیون» را به خود گرفت. هامان عرب عمالیقى،(5) در برنامه اى که تورات آن را بازگو مى کند و هدفش از آن، به گفته ی تورات، «نابود کردن یهود» بعد از اسارت دوّم بود، اثر جاودانه و قهرمانانه و شگفت انگیزى براى ما باقى گذاشت. داستانى مهیّج است و ما در این گفتار به بیان آن خواهیم پرداخت.
4- روح یهودیت که مردخاى و استر تقریباً پنج قرن پیش از میلاد آن را به نمایش گذاشتند، همان است که امروزه در قرن بیستم میلادى در پروتکلها متجلى است. خشایارشا، پادشاه ایران، نیز که حکومتش به دولت بابلیِ سامى نژادِ نبوکدنصّر، همان که یهودیان مملکت یهود را به اسارت برد، پایان داد، با آن پادشاهیِ پهناور خود که حدود 127 ایالت یا مرزبانیه- از هند تا حبشه- داشت نمایشگر امپراتورى بریتانیا در قرن بیستم است. این دولت ایران بود که در پى نابودى دولت بابل، اسیران یهودى را بعد از سپرى کردن مدت پنجاه تا هشتاد سال در اسارت به بیت المقدس بازگرداند. بسا که سرانجامِ امپراتورى بریتانیا همان سرانجام امپراتورى ایران باشد.
هامان بن همداثا اجاجی
5- به احتمال قوى این شخص از سلاله ی شاهان عمالقه است. تورات با لقب آجاجى از وى یاد مى کند و اجاج یا اسم خاص است و یا صفت یا لقب که در گذشته در دودمانهاى شاهى وجود داشته است. مثلاً به پادشاهان یمن «اقیال» و «اذوا» گفته مى شد، به پادشاهان ایران «خسرو»، و به رومیها «سزار». نیز به پادشاه کنعانیان که پایتخت آنها حاصور در شمال فلسطین بود «یابین» مى گفتند. (حفّاریهاى باستان شناسانه ی معاصر مقدارى از آثار حاصور را کشف کرده است که البته کمتر از کشفیات اوگاریت می باشد). از همین دست القاب است: «نجاشی» در حبشه، «اخشید» در آسیاى مرکزى و آخرین آنها که در سده گذشته رواج داشت «خدیوى» در مصر. بارى، خواه واژه «اجاج» اسم خاص باشد یا لقب، هامان با نژاد عمالیقی ارتباط نَسَبى دارد.(6) در سفر استر چندین نام آمده است که دانستن آنها خالی از لطف و فایده نیست. برخى از این اسمها، نام رجال درباره پادشاه ایران مانند وزیران و خواجگان است و بعضى دیگر نام زنان. مثلاً نام همسر خشایارشا «وشتی»(7) است و نام همسر هامان «زَرَشْ».(8) نام ده فرزند او نیز عمالیقى- ایرانى است.6- واقعه در قرن پنجم و چهارم ق.م. در خلال دوره اسارت اتفاق افتاد، عمالقه همچنان در سینا براى خود کیان و موجودیتى داشتند و این در حالى است که گروهى از نویسندگان توراتی عصر جدید، بویژه در سده گذشته در راستاى همراهى با روح یهودى تورات سعى کرده اند از اهمیت عمالقه بکاهند و آنها را در طاق نسیان بگذارند و یادشان را از خاطره ها بزدایند، هر چند این کار نویسندگان مزبور با روح علم در این عصر ناسازگار بود. زمانى که هامان عمالیقى در دربار ایران به سر مى برد، در یمن دولتهاى سبأ و حمیر روى کار بود و حدود پنج قرن از دوره بلقیس مى گذشت. اندکى بعد عصر اسکندر در خاور نزدیک و میانه فرا رسید. معقول این است که هامان عمالیقى به برکت ویژگیها و مزایاى منحصر به فرد خود توانست در دربار خشایارشا به مقام- به تعبیر امروز- وزیر دربارى یا نخست وزیرى دست یابد. بنابراین، باید. وى از صلاحیتهاى فراوانى برخوردار بوده باشد. به علاوه آن که او از خاندانى بود که براى خود شکوه و قدرتى داشت و بویژه د ر نبرد با بنى اسرائیل قهرمانیها و دلاوریها از خود نشان داده بود.
7- باید گفت که روح پراکنده در لابه لاى سفر استر، روحى است که اشاره آشکار به دشمنى استوار و تاریخى بنى اسرائیل (که در قرن ششم و پنجم و بعد به جاى بنى اسرائیل نام «یهود» بر آنها اطلاق مى شد) و عمالقه، از طریق هامان، دارد. بى تردید هنگامى که مردخاى، استر را آماده کرد تا براى خدمت به قوم خود، یهود، وارد کاخ شود آتش دشمنى با عمالقه و بقایاى آنها در جانش شعله مى کشید. زمانى که استر قدم به کاخ گذاشت هامان بعد از شاه خشایارشا مرد شماره یک قصر بود، و مردخاى ضربه زدن به او، این دشمن تاریخى و کهنه ی عمالیقى، را در برنامه ی خود قرار داد. به عبارت دیگر، زمانى که این سناریو در اثناى اسارت در دارالسلطنه ی شوشن در کاخ خشایارشا به نمایش درآمد، یهود که هیکل و قدس را ازدست داده بود، در حال تجدید روحیه ی یهودى خود بودند و بر محور خوى و سرشت موروثى خویش مى چرخیدند، خوى و سرشتى که سرانجام در ادامه ی روند طبیعى خود به پیدایش تلمود و قباله و سپس «دانشور صهیون» که ماهیت و جوهره ی تمامى آنها یکى است، انحامید.
8- اما عنصر مهم در کلّ قضیه این است که یهودیان خصومت ورزى جاودانه با عمالقه حفظ کردند. تصمیم مردخاى براى نابود کردن هامان عمالیقى از طریق استر نیز در همین راستا بود. با آن که در قرن پنجم موقعیت سیاسى و نظامى عمالقه در شرق سینا ضعیف شده و تنها چند امارت محدود برایشان باقى مانده بود و از طرف دیگر دامنه ی پادشاها یهودا نیز در قرن ششم و ینجم تنگ شد تا جایى که از قدس و اطراف آن فراتر نمى رفت، با این حال دشمنى یهود و عمالقه همچنان باقی بود. شایان تأمل است که مردخاى در آغاز، یهودى بودن خود و استر را کتمان مى کرد تا آن که استر به کاخ راه یافت و او چنگالهاى خود را بیرون آورد و با افتخار و مباهات یهودى بودن خویش را برملا کرد؛ یعنى همان چیزى که قبلاً آن را پوشیده نگه مى داشت و استر را به کتمانش سفارش مى کرد و این مطلبى بود که توان هامان را مى برید و کینه ی متقابل را در جان او شعله ور مى ساخت، اما این روح یهودى در ابتداى کار براى پادشاه ایران کمترین اهمیتى نداشت. هنگامى که هامان از ضیافتى که استر براى به دام انداختن او تدارک دیده و پادشاه و هامان را به آن دعوت کرده بود، به خانه اش برگشت و بی اعتنایى و غرور مردخاى را نسبت به خود براى همسرش «زرش» بازگو کرد، زرش جواب داد: «کارَت به آن جا رسیده است که مردی چون مردخایِ «یهودى تبار» با تو چنین رفتارى کند؟». از این عبارت «زرش» و نحوه بیان او برمى آید که یهودیان افرادى حقیر و خوار بوده اند و تا آن زمان در سراسر خاورمیانه به آنها با دیده نفرت نگاه مى شده است. (دقت کنید).
9- ظاهراَ بیست و چهار قرن پیش هامان فرصت یافت که یهود را از صحنه ی وجود محو کند، و در این راه تلاش هم کرد اما شکست خورد و مردخاى و استر موقتاً بر او پیروز شدند! و قضیه ی یهود به راه خود ادامه داد؛ قضیه اى که ظاهر آن را تورات تشکیل مى دهد و باطنش را قباله و تلمود، رویه ی بیرونى آن هرتزل، ماکس نوردو،(9) وایزمن و روتشیلد است و چهره درونى اش «دانشوران صهیون» و البته همگى پشت و روی سکّه اند. سرانجام روزى خواهد رسید که تمام جهان به خطر یک اقلیت خطرناک و بیرحم که از طریق پول و زن و نیرنگ و خدعه درصدد سلطه ی برجهان است، پى ببرد و همچون عربها در راه ریشه کن کردن این میکروبها از پیکره انسانى دست به کار شود.
10- تا زمان فتح عربى- اسلامى در ثلث اوّل قرن هفتم میلادى عربها خود را وارث عمالقه در شام مى دانستند. واقدى(10) در کتاب فتوح الشام مى نویسد: زمانى که عمروبن عاص، پیش از فتح قیساریه (از شهرهاى ساحلى فلسطین در جنوب حیفا)، براى مقابله با شاهزاده کنستانتین، پسر هراکلیوس پادشاه روم، آمد میان آن دو گفتگوى درخشان کوتاهی درگرفت. خلاصه ی این گفتگو چنین است که کنستانتین بسیار میل داشت کار عربهایى را که با ایمان و عقیده از جزیره العرب براى فتح آمده بودند، کوچک و بى اهمیت جلوه دهد. او که اصلاً نمی دانست در سینه ی عربها چه مى گذرد، قدرت آنان را دست کم گرفت. در نظر کنستانتین حرکت عربها از حدّ هجوم صحراى خشک بر شهر آباد و پر نعمت فراتر نمى رفت. لذا به عمرو پیشنهاد کرد که اندک چیزى از او بگیرند و به جزیره بازگردند. تو گویى مسأله، مسأله ی جنگ براى کسب غنیمتى گذرا بوده است. از جمله مطالبی که کنستانتین به عمرو گفت این بود: «این سرزمین- شام- از آن ماست و شما عربها را در آن سهمى نیست و میهن شما جزیره است». عمرو پاسخی به این مضمون داد: «این شمایید که بیگانه هستید و ما این جا وارث عمالقه ایم که در شام بودند».(11) وانگهى، ما در جاهاى فراوانی از میراث ادب عربى که به ما رسیده و در دسترس مردم است، مشاهده مى کنیم که از این یا آن شخصیت با نسبت «عمالیقى» یاد شده است. با آن که بین عصر عمالقه و عصر رسالت (ظهور اسلام) قرنها فاصله بود و در این فاصله ی زمانی عربهایى چون انباط در جنوب اردن، عربهاى زباء یا زنوبیا در تدمر، ضجاعمه و سلیح میان دمشق و اردن، غساسنه یا غسانیان در غوطه ی شام و مناذره یا منذریان در عراق به سر مى بردند؛ با این حال زمانى که اسلام آمد، نام عمالقه هنوز زنده بود و بقایای آنها در بلاد پراکنده بودند و انتساب به آنان انتساب به اصل و تبار مجد و شرف بود. اینها تماماً در کتابهاى تاریخ و ادب آمده است. طبق یک سنت طبیعى در عمران بشرى، بقایاى عمالیقى در نژاد عربى جذب و ادغام شدند.
در معجم ما استعجم بکرى (چاپ قاهره، 1945، ص26) آمده است که وقتی قبیله ی قضاعه، از جمله ضجاعمه و سلیح، از تهامه به شام رفت پادشاه آن روزگار عرب «ظرب بن حسان بن اذینه ی السمیذع بن هوبر عملیقى» بود. نسبت «عملیقى »در این عبارت نشانگر اصل نژاد اسث. پیداست که بقایاى عمالقه پس از جذب شدن در نژاد عربى، طبق عادت عربها، افتخار به نسبت و تبار را حفظ کردند و با برادران خود یکى شدند. بکرى، سپس مى گوید: «افراد این قبیله به ظرب پیوستند و با او همراه شدند. ظرب آنان را در بلندیهاى شام، از بلقاء گرفته تا حوّارین و زیتون اسکان داد. ایشان همواره با شاهان عمالیق بودند و در جنگها آنان را یارى مى رساندند و در کنار ایشان به غنایم دست مى یافتند. در زمان زباء، دختر عمروبن ظرب بن حسان مذکور، در زمره سواران و کارگزاران او درآمدند و پس از کشته شدن زباء به دست عمروبن عدى بن نصر لخمى، قدرت و حکومت را به دست گرفتند و همچنان بر سریر پادشاهى بودند تا آن که غسان بر ایشان چیره شدل» (بکرى، ص110 و219).
11- در این جا جهت داستان در کتابهاى تاریخ و ادب از «عمالیقى» به زنوبیا یا زباء و دولت عربى تدمر که پس از تلاشى دولت انباط عرب در جنوب اردن روى کار آمد، تغییر مى یابد. مقصود ما از بیان این نکته فقط جنبه نژادى یعنى«عمالیقى» آن است نه بیان روند سیاسى- تاریخى داستان زنوبیا. تدمر به سبب واقع شدن در شانه ی بادیه ی الشام که شام و عراق را به هم وصل مى کند، از قرن ششم قبل از میلاد مراحل تکوین و رشد خود را آغاز کرد و سپس رو به عمران و شکوفایى نهاد و بتدریج مدارج پیشرفت و ترقى را پیمود.
جرجى زیدان در کتاب خود تاریخ العرب قبل الاسلام (ص85) با استناد به نظر ابن خلدون مى نویسد: «خانواده هاى محترم و شریف تدمر، عرب و اصلاً از بقایاى عمالقه ی بادیه بودند. آنها به منظور تجارت در تدمر اقامت گزیدند و به دلیل برخوردارى از خصلتهایى چون خشونت بدوى، بلند همتى و بزرگ منشى، بهترین شهرها را به تصرف خود درآوردند و بتدریج وارد مناصب حکومتى شدند تا جایى که خود بر مسند شاهان تکیه زدند، چونان نبطیان، زبان شام را که در آن هنگام آرامى بود، به عنوان زبان مکاتبات رسمى، دیوان نویسى انتخاب کردند» و -آن طور که بنی اسرائیل و یهود معتقدند- نام و یاد عمالقه ی سینا به صورت خیالى زنده در اذهان یهودیان جهان تا به امروز باقى ماند تا جایى که بن گوریون که از شبیخونهاى فدائیان عرب به یهودیها هراسان و لرزان شده بود، جمله اى را به زبان مى آورد که در آغاز این نوشتار آن را نقل کردیم.(12)
سخنان طبرى درباره عملیق و عمالقه
«عملیق پدر تمامى عمالقه است و آنها امتهایى هستند که در سرزمینها پراکنده شدند. مردمان مشرق، عمان، حجاز، شام و مصر از عمالقه اند؛ جبابره ی شام که به آنها کنعانیان گویند و نیز فراعنه ی مصر از عمالقه اند؛ اهالى بحرین و عمان که آنها را جاسم گویند از عمالقه اند؛ ساکنان مدینه نیز از ایشانند؛ بنی هف و سعدبن هزان و بنى مطر و بنى ازرق و اهالى نجد از آنهایند؛ بدیل و راحل و غفار از عمالقه اند؛ مردم تیماء از ایشانند؛ پادشاه حجاز در تیماء به نام ارقم و نیز ساکنان نجد از عمالقه بودند و ساکنان طائف بنى عبدبن ضخم، تیره اى از عبس اول، از عمالقه اند...».طبرى سپس می افزاید: «طسم و عمالیق و امیم و جاسم مردمانى عرب بودند و زبان مادرى ایشان زبان عربى بود». آن گاه از ثمود و جدیس و دیگران نام مى برد و مى گوید: «... آنها قومى عرب بودند و به این زبان مضرى سخن مى گفتند. عربها به این اقوام «عرب عاربه» مى گفتند. چون زبان جبلّى آنها عربى بود. به فرزندان اسماعیل بن ابراهیم، «عرب متعربه» مى گویند؛ چون عربى زبان مادرى آنها نبود بلکه از زمانى به زبان این اقوام تکلم کردند که در میان آنها ساکن شدند. پسر، عاد و ثمود و عمالقه و امیم و جاسم و جدیس و طسم عرب هستند».(13) طبرى سپس از محل سکونت این اقوام در بین حضر موت و یمن، و حجاز و شام نام مى برد که نیازى به تکرار آنها در این جا نیست.
پی نوشت ها :
1- (1973 -1886) David ben Gurion
2- نویل باربر، نویسنده معاصر انگلیسى، در کتاب خود،Nisi Dominus بر این باور رفته است که بقایاى فلسطینی ها احتمالاً با نژاد عربى آمیخته شده و به آن جوش خورده اند.
3- Ugarit یا رأس شمرا شهرى کنعانى در شمال لاذقیه. از هزاره ششم ق.م. مسکون شد نامش در نامه هاى تل العمارنه، قرن 15ق.م. آمده است. در سال1365 به دنبال زمین لرزه ای شدید طعمه ی حریق شد اما دوباره شکوفا شد. در 1200ق.م. اژه ایها به آن حمله و تمدّنش را نابود کردند. در سال1932 «شیفر» کاخهایى سلطنتى و مقدار زیادى سفالنوشته به خصوص میخى در این شهر کشف کرد که بخش شعرى آنها به حماسه ی اوگاریت معروف است- م.
4- این اوّلین حمله ی خارجی به پادشاهی یهودی بود.
5- دکتر جواد على، نویسنده تاریخ العرب قبل الاسلام (ج1، ص176) به نقل از صفحه ی57 تاریخ العرب حِتّى مى نویسد: قدیمى ترین تاریخ نگار یونانى که از عربها یاد کرده آخیلوس یا اسکیلوس(525-456ق.م) است. این مورخ، ضمن یاد کردن از اعراب، به یک افسر عرب مشهور در ارتش خشایارشا، پادشاه ایران، اشاره مى کند.
6- با آن که تورات صراحتاً هامان اجاجی را عمالیقى معرفى مى کند، در ملحقات سفر استر، در ترجمه ی یسوعى، آمده است که هامان «مقدونى» است اما برهان خردپذیرى در این مورد وجود ندارد. این اضافات جزء آپوکریف است و آپوکریف را تورات پروتستانى دربست ردّ کرده است. سخن آپوکریفیِ مقدونى بودن هامان را دلایل زیر نقض مى کند:
1- تورات از هامان با وصف اجاجی یاد می کند و با وجود این دیگر جایى براى هیچ سخن دیگرى باقی نمى ماند.
2- فضاى حوادث مربوط به استر و مردخاى از یک سو و هامان از سوی دیگر همان طور که در آغاز این مبحث گفتیم، لبریز از روح دشمنی عمالیقى- اسرائیلى است.
3- بقایاى عمالقه تا سده هاى نخستین اسلامى به حیات خود ادامه دادند. تاریخ عربى- اسلامی و کتب ادبیات عرب گزارشهاى فراوانی از برخوردهاى خوب آنان، بویژه با عربهاى تدمر و زباء، ملکه ی تدمر، در بردارد.
4- این سخن آپوکریفى- مقدونی بودن هامان- کمترین ارزش تاریخی یا علمی ندارد، چون با گفته ی صریح تورات در تنافض است.
7-Vashti
8-Zeresh
9- Max Nordau معروف به آفریقایى یکى از بنیانگذاران صهیونیسم است. در 19 دسامبر1903 در شهر پاریس دانشجویى به نام زلیگ لوبان (Zelig Louban) با فریاد «مرگ بر نوردوى آفریقایی» دو گلوله به او شلیک کرد-م.
10- واقدى از استوانه هاى میراث عربى- اسلامى، بویژه در حدیث و تاریخ است. کتابهاى مانده از او گواه آن است که وى در این رشته ها پیشوا و سلسله جنبان بوده است. با این حال برخى ناقدان معاصر. اروپایى و عرب، به کاستن از اهمیت کتاب فتوح الشام گرایش نشان مى دهند و مى گویند این کتاب برخوردار از عنصر عاطفى است که ترازوى تاریخ آن را نمى پذیرد. ابن جا، جاى آن نیست که نادرستى این پندار را به تفصیل توضیح دهیم، بلکه در مورد فتوح الشام این نکته را مى گوییم که در زمانهاى بعد سعى شد از این کتاب مانند چندین کتاب دیگر براى تغذیه روحیه ی اسلامى استفاده شود و از این رو پاره اى عبارات آن تغییر داده شد و اضافانى به آن افزوده گشت که هیچ نتیجه و ثمرى نداشت جز آن که کتاب را داراى حشو و زواید کرد. این است که پاره اى سخنان واقدى در برخى جاها آمیخته اى است از گفتار اصلى و اضافى که حشو است، اما خردمند بصیر، یا حتى خواننده ی معمولى سلیم الذوق و بیطرف، خیلى راحت مى تواند این دو را، یا به عبارت دیگر واقدى اصلی و اضافات بی فایده را از هم جدا سازد. فتوح الشام را کتابى تماماً عاطفى به شمار آوردن جنایتى است به علم و تاریخ. فتوح الشام، واقدى را در تاریخ معروف کرد. او از قدیمی ترین تاریخ نگاران فتوحات است. کتابهاى دیگر او نیز همه ارزشمندند. شرح حال او را در جلد هیجدهم معجم الادباء یاقوت، زیر نام «محمدبن واقد»، ببینید.
11- در اینجا نویسنده، با رویکردی عرب گرایانه به موضوع نگریسته و خود در دامِ اندیشه ی نیل تا فرات افتاده است، امّا نیل تا فراتِ عربی نه یهودی(راسخون).
12- در صورتى که خواننده مایل باشد اطلاعات تاریخى بیشترى درباره عمالقه به دست آورد و از کشفیات پژوهشهاى جدید در این زمینه آگاه شود. علاوه بر امهات کتب تاریخى میراث عربى ما بویژه تاریخ ابن خلدون، سه اثر سترگ وجود دارد که آکنده از دستاوردهاى قرن حاضراست:
1- تاریخ العرب فی الاسلام، جرجى زیدان، چاپ اول 1908، مصر.
2- تاریخ سیناء القدیم و الحدیث، نعوم شقیر، مدیر دایره تاریخ وزارت جنگ مصر در دوره جنگ جهانى اول. با آن که این کتاب ارزشمند در خلال جنگ و زمانی که استعمار بریتانیا بختک وار بروى مصر افتاده بود، نوشته شده و در برخى قسمتهاى آن تراوشاتى از معانى سیاسى برخاسته از مصلحت متفقین در زمان جنگ به چشم مى خورد. تلاش مؤلف در نمایاندن حقایق تاریخى بسیار موفقیت آمیز بوده است. ما در تاریخ سیناء کتابى به فرا گیرى و درستى این اثر سراغ نداریم.
3- تاریخ العرب فی الاسلام، دکتر جواد على (عراق). نویسنده در 1951 نگارش این کتاب را در بغداد آغاز کرد و هر چند وقت یک جلد از آن را منتشر مى کند. انتشار این اثر را فرهنگستان علوم عراق به عهده گرفته است و تاکنون (1967) دو جلد قطور از آن منتشر شده است. بدرستى مى توان گفت که این کتاب در نوع خود بى مانند است.
13- طبرى، ج1، ص103.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}